قدمت «روانشناسی هوش» را شاید بتوان به اندازۀ قدمت خود علمِ روانشناسی یا حتی پیش از آن دانست. در یونان باستان، هوش و باهوشی و وجه تمایز افراد باهوش با افراد عادی یک پدیدۀ موردِ برسی فلاسفه بوده که همچنان نیز ادامه داشته و در این سال ها بعضاً به نتایج متناقضی نیز رسیده است. زمانی، افلاطون معتقد بود که افراد باهوش یک تمایز شخصیتی با دیگران دارند و باید این افراد در رأس امور قرار گیرند اما در سده های اخیر نشان داده شد باهوش بودن نشانۀ متمایزبودن افراد باهوش نیست. بیراه نیست اگر بگوییم باید علت این تفاوت نگاه به هوش را در تعریف هوش جست و جو کرد.
هنوز تعریفی جامع و فراگیر در مورد هوش ارائه نشده اما از میان تمام نظریات، یک تعریف از بقیه ملموس تر و قابل بحث تر به نظر می رسد. «گیج و برلاینر» سه مؤلفه و عنصر از هوش را ارائه داده اند که مورد اتفاق اکثر روانشناسان از رویکردهای مختلف است. این مؤلفه ها عبارتند از «توانایی ارتباط دادن نشانه ها»، «توانایی حل مسئله» و «پتانسیل فراگیری». پتانسیل یادگیری همان استعداد قلمداد می شود. هر میزان که استفاده از این عناصر به صورت مجزا و یکجا در یک فرد تقویت شود آن فرد «باهوش تر» قلمداد می شود. در طول تاریخ افراد زیادی بوده و هستند که از نظر عوام و یا حتی تست های روانشناسی باهوش تلقی می شدند. افرادی مانند داوینچی، اینشتین و استیون هاوکینگ از جملۀ این افراد هستند که بیشتر به عنوان دانشمند از آنها یاد می شود. امروزه دانشمندان معتقدند که بر اساس نیازها و کارکردهای امروز بشر، می بایست تست های جدیدی برای سنجش هوش ارائه شود. از این رو، در دهه های اخیر و با گسترش فناوری و توسعۀ بازار، افرادی مانند بیل گیتس، پل آلن و استیو جابز نیز جزء افراد باهوش قلمداد می شوند. آنچه اهمیت دارد آن است که افرادی که در برهه های تاریخی مختلف عناصر سه گانۀ فوق را داشته باشند، فارغ از ضریب هوشی، می توان آنها را باهوش قلمداد کرد.
در این یادداشت قصد داریم به بررسی «هوشِ کارآگاهی» در ادبیات داستانی جنایی با استفاده از نظریۀ «گیج و برلاینر» بپردازیم. کارآگاهان در دنیای واقعی باید بتوانند با برقراری ارتباط بین نشانه ها و شبیه سازی صحنه های جرم، یک مسئلۀ جنایی را حل و مجرم را معرفی کنند. از این رو کارآگاهان نیازمند استفاده از هر سه عنصر هوش هستند. در ادبیات داستانی دنیا سه کارآگاه معروف وجود دارد؛ «شرلوک هولمز»، «پوآرو» و «خانم مارپل».
نکتۀ جالب در این کارآگاهان انتساب آنها به گروه های مختلف اجتماعی است. هیچ مزیت اجتماعی، تحصیلاتی و خانوادگی در این شخصیت ها نیست. آنها صرفاً بر اساس توانایی شخصی و به کارگیری عناصر هوش توانسته اند نام خود را به عنوان کارآگاهان بزرگ دنیای ادبیات معرفی نمایند.
اما آیا این شخصیت ها واقعاً باهوش بودند؟ شخصیت های داستانی، مخلوق نویسندگان هستند؛ شاید باید گفت نویسندگان این شخصیت ها باهوش هستند، اما نمی توان و نباید رابطۀ مشخصی بین نویسنده و شخصیت داستانی برقرار کرد. آنچه باید مورد ارزیابی قرار گیرد کنش ها و واکنش های شخصیت داستانی در فضای خلق شدۀ نویسنده است.
بهتر است به این سه شخصیت نگاه دقیق تری بیندازیم. هر سه این شخصیت ها با کنار هم چیدن نشانه هایی که از نظر دیگران بی اهمیت است و رابطه برقرار کردن بین آنها قادر به شبیه سازی اتفاقات رخ داده در گذشته هستند. آنها با جای گذاری افراد ذی نفع در حوادث در شبیه سازی خود، قادر به حل مسئله هستند. علت تمایز آنها در ایجاد رابطۀ منطقی بین نشانه ها و حل مسئله، عطش آنها برای کشف پدیده های مختلف است.