«شاید عشق، شاید رازِ بقایِ انسان…»
بسیاری اوقات بدون اینکه انتظارش را داشته باشیم عاشق می شویم. این عشق ها در شروع خیلی خوب پیش میرود چون کسی را پیدا کرده ایم که ظاهراً می توانیم به او نزدیک و صمیمی شویم و این بسیار مهیج است. البته بخشی از این نزدیکی، جنسی است ولی فقط به امور جنسی محدود نمی شود. ما فردی را یافته ایم که نه تنها ما را همانگونه که هستیم می پذیرد، بلکه کسی که سعی داریم بشویم را هم قبول دارد. او همان چیزی را می خواهد که ما می خواهیم.
بودن با فردی که برخلاف دیگران ما را قضاوت نمی کند و از ما نمی خواهد تغییر کنیم بسیار خوشایند است. در این حالت دنیا بسیار امیدوارکننده است. با چنین فردی احساس راحتی می کنیم با هم به همه چیز می خندیم. بسیار احساس خوبی است با فردی آشنا شویم که ما را بدون قید و شرط همینگونه که هستیم می پذیرد. هر چه بیشتر با او آشنا شویم، احساس بهتری به ما دست می دهد، فردی را پیدا کرده ایم که بدون ترس از طردشدن، تحقیر، انتقاد، سرزنش یا شکوه و شکایت می توانیم دنیای مطلوب خود را با او در میان بگذاریم.
عشق آن قدرها موضوع سخت و پیچیده ای است که هنوز هم در بین متفکرین و دانش ورزان سر تعریف آن مجادله است.
همین میل و اشتیاق درمیان گذاشتنِ بیم و امیدها با دیگری است که عشق را تعریف می کند. تا زمانی که بتوانید این عمل را ادامه دهید عاشق می مانید. اگر در آغاز رابطه، صرفِ نظر از اینکه چقدر احساس عاشق بودن می کنید، تنوانید به طور آزادانه و به راحتی دنیای مطلوب خود را با دیگری در میان بگذارید و او را در دنیای مطلوب خود شریک کنید، عشق ضعیف است.
عشق ضعیف، بیشتر مبنای هورمونی دارد تا مشارکت آزاد و چنین عشقی دوام ندارد. البته بیشتر افرادی که عاشق می شوند دربارۀ دنیای مطلوب خود چیزی نمی دانند اما دانستن یا ندانستن آن ها، در اصل موضوع تأثیری ندارد.
اگر در اوایل رابطه اختلافی پیش آید، خوب است بدانید این اختلاف به تفاوت دنیای مطلوب شما برمی گردد. جمله معروف «ماهِ عسل تمام شد» نشان می دهد که طرفین درصدد تغییر دادن یکدیگر برآمده اند.
این جمله بیانگر این حقیقت است که در جامعۀ مبتنی بر کنترل بیرونی تعداد اندکی از افراد انتظار دارند ازدواجشان به همان اندازۀ اوایل زندگی مشترک، توأم با صمیمیت باشد، بیشتر مردم حداکثر چیزی که می توانند آرزو کنند این است که اوضاع بدتر از آنچه هست نشود.