هر اندازه بشر در گذر تاریخ پیش می رود نیاز او به مجهز کردن خود به امکانات و قابلیت های متعدد بیشتر می شود. در روزگار نه چندان دور انسان دریافت که به زودی نیاز او به باسواد شدن همپای نیازهای اساسی اش قرار خواهد گرفت و همان اندازه که به غذا و سرپناه احتیاج دارد خواندن و نوشتن برایش حیاتی خواهد بود. اکنون پس از گذشت بیش از یک سده به تجربه دریافته است که توانایی خواندن و نوشتن شاید همردۀ نیاز به هوا برای تنفس باشد؛ به مراتب ابتدایی تر از غذا و سرپناه. اکنون با پیشرفت تکنولوژی و بافته شدن آن در تار و پود زندگیِ بشر قرن بیست و یکم، دستیابی به سطوح عالی تر علم و مهارت، دغدغۀ غالب افراد در گوشه و کنار کرۀ خاکی شده است و شاید همین موضوع همۀ نورهای صحنه را روی ستارۀ هوش متمرکز ساخته است. به نظر می رسد این ستارۀ نوجوان قصد دارد همچنان بر روی صحنه به درخشش خود ادامه دهد.
همۀ ما در چند سال اخیر شاهد توجه بیش از پیش افراد برای تقویت هوش شان بوده ایم چنان که رغبت روزافزون خانواده ها برای تأمین آموزشی که مدعی پرورش هوش است گواهی بر این ماجراست. اما شاید برای تعداد زیادی از این والدین آینده نگر همچنان این سؤال مطرح باشد که منظور از هوش واقعاً چیست. از آنجاکه هنوز یک تعریف قطعی برای این سازه وجود ندارد شاید بتوان با یک بررسی مختصر تاریخی مفهوم آن را بهتر توضیح داد. با ورق زدن صفحه های تاریخ به وضوح درمی یابیم که ظهور هوش در علم روانشناسی نوین محصول علم اقتصاد است. اندکی پیشتر از صد سال پیش، زمانی که تحصیل در ایالات متحده و چند کشور دیگر اجباری شد، تنوع دانش آموزان با بسترهای اجتماعی، فرهنگی و حتی ژنتیکی متفاوت منجر به رشد نرخ مردودی گردید و تکرار این رد شدن ها به از دست رفتن بخش عظیمی از سرمایۀ کشورها منجر می شد. سرانجام دولت ها تصمیم گرفتند برای صرفه جویی در منابع، آن دسته از دانش آموزانی را که احتمال کسب موفقیت تحصیلی بیشتری داشتند از آنهایی که در این زمینه ناتوان بودند تفکیک کنند. «آلفرد بینه» و «تئودور سیمون» با هدف شناسایی افرادی که توانایی ذهنی لازم را برای تحصیل نداشتند و تفکیک کردن آنها از کسانی که عملکرد ضعیف تحصیلی شان صرفاً به دلیل مشکلات رفتاری بود نخستین آزمون هوش را طراحی کردند. بنابراین هوش بهعنوان نوزاد خوش قدم رشتۀ روانشناسی که آن روزها با تمام توان به سمت علمی شدن می شتافت ارمغان دیگری نیز داشت؛ امکان اندازه گیری عملکرد عقلانی.
هنوز کام دانشمندان روانشناسی از این رویداد فرخنده شیرین بود که موضوع ناعادلانه بودن ماده های آزمون هوش مطرح شد. طی یک دادرسی مدنی که ۴ سال به طول انجامید گروهی پذیرفتند که ماده های آزمون هوش نه نشانگر قابلیت های عقلانی و توانمندی شناختی، که آشکارکنندۀ نابرابری های اجتماعی و تأثیرات فرهنگی هستند. بنابراین استفاده از این آزمون ها برای کودکان آفریقایی تبار و آنهایی که زبان بومی دیگری داشتند به تعلیق درآمد. البته بخشی از این انتقادات بعدها در ۱۹۹۴ در کتاب «منحنی زنگوله ای» که از پُرسروصدا ترین کتاب های تاریخ روانشناسی است توسط هرنستاین و موری پاسخ داده شد.
«هوش عمومی یا هوش های چندگانه؟ مسئله این است.»
امروز پس از یک قرن بررسی، بحث و مجادله بر سر هوش و تعریف آن، نه تنها میان تعاریف ارائه شده از حوزه های مختلف مانند روان سنجی، رشد، نوروسایکولوژی و پردازش اطلاعات، بلکه حتی در هر یک از این شاخه ها نیز هنوز دانشمندان به یک اتفاق نظر بر سر تعریف این مفهوم دست نیافته اند. اگرچه تا سه دهه پیش، بیشتر صاحب نظران این حوزه وجود یک مؤلفۀ عمومی، مثل عامل g اسپیرمن یا عوامل گروهی ترستون را پذیرفته بودند و یا برخی مثل «کتل» کوشیدند آن را با جزئیات بیشتری (هوش سیال و متبلور) تعریف کنند، اما مطالعات دهه های بعدی، از میانۀ مسیر راهشان را جدا کردند. گاردنر، اگرچه در عمل عامل عمومی را قبول داشت اما با معرفی هوش های نه گانه، افق جذاب تری را پیش چشم علاقه مندان به نمایش گذاشت. شاید شاخص ترین ارزش کار گاردنر پا بیرون نهادن از محدودیت های فرهنگی بود. همچنین در سال های اخیر صحبت کردن از انواع هوش ها چون هوش هیجانی، هوش وجودی و هوش معنوی متداول گردیده و مورد توجه گروه های مختلف افراد از عموم مردم تا جامعه شناسان، سیاست مداران و حتی پزشکان قرار گرفته است.
شما می توانید با مراجعه به سایت بهروان ماهنامه شماره هوش را سفارش داده و ادامه مطلب را بخوانید.