کودکان اطراف ما

کودکان اطراف ما / برآورده‌شدن انتظارات، گوش‌کردنِ بیشتر

پسری هفت‌ ساله که بیایید اسمش را هرچه دوست داریم بگذاریم درحالِ کمک‌ کردن‌ به پدرش بود که داشت چمدان ‌ها‌ را توی صندوق ‌عقب ماشین جا می‌ داد. آن‌ ها عازم سفر به تعطیلات تابستانی بودند. درهمین‌ حین، یکی از چمدان‌ ها که از بقیه کوچک‌تر‌ بود، به‌ خوبی در صندوق جا نمی‌ گرفت. پدر کلافه بود و زیرلب نق می‌ زند. پسر گفت:
«پدر‌ می‌ شود چمدانِ من را دمر‌ کنیم تا این چمدان هم جا شود»
پدر که‌ انگار‌ حرفِ پسرش را نشنید یادش افتاد چیزی را به همسرش یادآوری کند. صندوق را همان‌طور رها کرد و‌ چمدانی را که جا برایش وجود نداشت، روی زمین گذاشت. وقتی پدر برگشت دید صندوق درش بسته است. صندوق را بالا زد و دید همه‌ی چمدان‌ها جا شده‌اند.
بله، یکی از کارهای مهم فرزند پروری گوش ‌کردن‌ به فرزندان است. ما احتمالاً گمان می‌ کنیم می‌ دانیم کودکان چه می‌ گویند، بی‌ آنکه به ‌واقع به حرفِ آن‌ ها گوش کرده باشیم. در‌همین ‌زمینه؛ چهار مرحله‌ مهم وجود دارد:
تــوجه

  • گــوش‌کردن
  • فــکــرکردن
  • عـمــل‌کردن

یعنی در مرحله‌ی اول به فرزند توجه کرده، سپس به ‌او گوش می‌ کنیم و سر آخر به حرف، ایده و نظری که داده است فکر می‌ کنیم. و در صورت این‌که حرفش درست و به‌ جا بوده، عمل می‌ کنیم. باید باور داشته باشیم که آن‌ ها نیز صاحب نظر و رأی هستند. کودکان به‌ خوبی شرایط را می‌ شناسند و گاه موقعیت‌ ها را پیش‌ بینی می‌ کنند. بسیاری از مواقع، کودکان می‌ دانند بزرگسالان در چه مواردی اشتباه کرده‌ اند و یا آن ‌که احساس ضعف می‌ کنند، اما آن‌ ها گاه با احساس اطمینان گمان می‌ کنند محق هستند بگویند چه چیزی درست ‌و چه چیزی غلط است. مسئله‌ مهم در این یادداشت، مهارت گوش‌ کردن به کودک است. مسئله‌ای به معنای آن‌ که بزرگسال با کودک می‌ تواند برابر باشد.

گوش‌ کردن فقط مربوط به رابطه والد-کودک نیست. در روابط بزرگسال‌ها نیز گاه شاهد عدمِ مهارت گوش‌ کردن هستیم. زمانی‌ که به‌ مدت زیادی بزرگسالان به حرف‌ های کودکان گوش می‌ دهند. کودک آماده‌ و پذیرای دستورالعمل و انتظارات بزرگسال می‌ شود.

شاید بشود یک ضرب‌المثل ساده اینجا ساخت:

«والدی که خوب می‌ شنود، انتظاراتش بیشتر محقق می‌ شود»

لازم نیست ما نیت‌ خوانی کنیم و بلافاصله دریابیم کودک‌ مان چه گفته. و تلاش کنیم به‌ آن پاسخ دهیم. بهتر است، روی حرف‌ های اندکی تأمل کنیم و بفهمیم آن‌ ها چه می‌ گویند و چه می‌ خواهند. هرچه بیشتر‌ به آن‌ ها گوش کنیم، بیشتر‌ به دنیای آن‌ ها نزدیک می‌ شویم.

در آخر به‌ این لطیفه‌ آمریکایی توجه کنید:
«یک‌روز بچه‌ ای از مادرش پرسید: “مامان من از کُجا آمده‌ ام؟”. مادر که از قبل آمادگی داشت، توضیح مفصلی درباره‌ تولیدمثل حشرات و پرندگان به‌ او داد. بچه دوباره پرسید: “من همه‌ این‌ ها را می‌ دانم. چیزی که من می‌ خواهم بدانم این است که من از کُجا آمده‌ ام؟” مادر بی ‌آن ‌که مستأصل شود، توضیحی شِبهِ‌ علمی درباره‌ تولد نوزادان به فرزندش داد. بچه با کلافگی‌ گفت:

“مادر، الفی از شیکاگو آمده، جان از نبراسکا، من از کُجا آمده‌ ام؟”

 

نویسنده: عمادرضایی‌نیک

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد!